بِوَز در دنیایم...

انعکاس نفس هایم،تنها برهم زننده ی سکوت دنیایم بود...بی هوا نفس را در سینه حبس کردم...

ثانیه ها هم از آن همه سکوت،خوابشان برد...من ماندم و من و من و من...و نفسی حبس شده...

بادی وزید...بادی آشنا...آنقدر خوب که نشد تنفسش نکنم.......

می دانی؟....نفهمیدم چه شد...اما هنوز هم نفس می کشم وزیدن بادی را که عجیب آشنا می رسد...

هنوز من هستم...اما کسی کنارم است...”و تنهایی ام با تنهایی ات،تنهاییمان را به پایان می رساند...”

 

 

 

 

پی نوشت:بارانی باید،تا که رنگین کمانی برآید...

 

 



نظرات شما عزیزان:

negin
ساعت21:24---27 فروردين 1393

بارانی باید،تا زندگی من برآید...
پاسخ:زندگیت بر اومد...دوست...



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 27 فروردين 1393 | 20:44 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.